کور یکبارعصای خود را گم میکند
ماریادارو ماریادارو

اخیر هرماه دردفتر سوسیال ازدهام زیاد میباشد  ودر صالون انتظار مردم های مختلف از هر کنج دنیا با زبان های متفاوت وکلچر متفاوت رنگ پوست متفاوت  مگر برای هدف  واحد  وهم گون جهت اخذ پول سوسیال در زیر یک ثقف جمع میشوند و از مملک مختلف  محاجر اند .

یکروز من که تازه از محنت سوسیال خلاص شده بودم با یک فورمه از مرجع کارم

جهت یک مهر وامضای مامور سوسیال امده بودم  دیدم که صالون اهسته اهسته از ازدهام  مردم  کاسته میشود  من به پنجره دفتر معلومات کاغذم را سپردم و بعد از چند دقیقه  مامور سوسیال مرا صدا کردو داخل رفتم بعد ازاخذ  امضای نفرمسوُل برگشتم  دیدم که صالون تقریبآ خالی شده بود یک خانم از جمله هم وطنان ما هنوز هم انتظار نشسته است خواستم اورا کمک کنم بعد از عرض سلام وادب پرسیدم که نوبت تان تا حال نرسیده وی در جوابم گفت  من دو روز است میایم مگر نام مراکسی  صدا نمی کنداز او پرسیدم که نمبر تان چند است .

   ا بگذار که نمبر تان را به دفتر معلومات بدهم و انها مشکل شما را حل کنند

 ظاو گفت من تازه امده ام نمیدانم که نمبر را از کجا بدست اورم بعد از انکه جای نمبر(نمره) گرفتن را که یک ماشین کوچک در دیوار صالون نصب شده بود برایش نشان دادم  وگفتم  وقتیکه نمبر گرفتید در بالای ماشین  نمبریک چراغ است نمبرتوسط چراغ روشن میشود وهرکس نظر به نمبر دست داشته اش داخل میرود با اظهار تشکر از من در جایش استاد وخواست خانه برگردد برایش گفتم که در دفتر معلومات بروید انها شما را کمک خواهم کرد .

 گفت  فرق نمی کند  حالا فهمیدم که گناه ازخودم است فردا که امدم نمبر میگیرم ودر نوبت خودمیروم  مثل دگرهاعمل میکنم  من با شله گی زیاد او را تشویق کردم که از مامورین دفتر معلومات کمک بخواهد وی گفت

{{کور یکبار عصای خود را گم میکنند }} معنی این جمله برایم بی ارتباط خطور کرد هردو براه افتادیم من باز هم شله گی کرده گفتم یکروز دیگر باید همین انتظار را بکشید چرا از انها کمک نخواستید حس کنجکاوی من که خاصیت همه زنان است از وی علت وارتباط جمله اش را پرسیدم .

 گفت من از پرسیدن وکمک خواستن توبه کردم .

در فاصله راه از تعمیر سوسیال تا ایستگاه ریل هردو قصه کرده رفتیم وازاوپرسیدم  که چرا از پرسیدن توبه کردید ؟

 پرسیدن عیب نیبت  نه فهمیدن عیب است  

وی گفت من در زندگی یک تجربه خیلی تلخ از کمک خواستن وشله گی بی جا دارم  خانم راضیه چنین قصه کرد .

( امروز که شما امدید وبعداز چند دقیقه کار تان خلاص شد مگر دیگرمردم مثل من که از سر صبح امده بودند همه به حساب نوبت نشسته بودند هیچ کدام بالای شما غلمغال نکرد  زیرا این مردم به قانون می فهمند ونوبت را مراعات میکنند ومیدانند که شیوه کار هرکس فرق میکند اگردر وطن خود ما میبود صد نفر بالایت غلمغال میکرد که این نفر چرا بی نوبتی میکند واسطه دارد وصد ها حرف دیگر  :

ما مردم همیشه اب را نادیده موزه را از پا میکشیم اینه دور نی نزدیک من خودم به اثر همین بی حوصله گی ورعایت نکردن قانون خود را چنان خجالت داده ام که تا اخرعمر رنج میکشم وصد بدبختی و مشکلات را دیدم  .

من در افغانستان  چند صنف بیش نخوانده بودم ودر سن خوردی عروسی کردم وقتی که عروسی دیگر در قصه خواندن ونوشتن نشدم مثل سایر زن های کشورم بعد ازعروسی خودرا فارغ از همه مسولیت ها حس میکردم فکر میکردم که شوهرم مسوُل همه امورزندگی  است ومن به جذ جمع وجاروب وطفل داری کدام وظیفه دیگر ندارم  در حالیکه من منحیث مادر چه که کار میکردم ویا در خانه بودم باید سطح اگاهی خود را بلند میبردم  ...

از قضا شوهرم فوت کرد وسه طفل داشتم برای نفقه اطفالم مجبور شدم که جای باید کار کنم یک دوستم که شوهرش در یک پست خوب در رادیو تلویژیون کار میکرد مرا کمک کرد تا کاری برایم پیدا کند شوهر دوستم یک عریضه نوشت وجهت اجرات بعدی برای مدیریت مامورین سپرد من از خوشحالی برای تمام قوم وخویشم جار زدم که من در رادیو تلویژیون مقرر میشوم چون رفتن من وکار کردن دران دستگاه مهم جذ خواب وخیال بیش نبودواز طرف دیگر من کدام مسلک مشحص نیز نداشتم نمیدانستم که چه کاره مقرر میشوم جذ این را میدانستم که شوهر دوستم یک ادم با صلاحیت است  مگر کارم مدت ها طول کشید و از مدیریت مامورین  خلاص نمیشد همه مرا شله شدند که خودت برو درمدیریت پشت کار هایت بگرد کس ازغم کس نمرده ... تو به امید انشا اله نشستی واسطه هم داری برو پشت کارت بگرد دوستم مرا گفت که شوهرم در تلاش است به رفتن خودت ضرورت نیست وشما را در  دروازه  اجازه دخول نمیدهند  مگر نا فهمی خودم وشله گی خویش وقوم ومجبوریت اقتصادی  بالاخره به رادیو تلویژیون رفتم در دروازه عسکر مرا نگذاشت  روزی دیگر رفتم  باز هم مرا اجازه دخول نداندبخاطر که نمیدانستم کجا باید بروم واز کی باید پرسان کنم .

از دوستم پرسیدم که عریضه من در کدام دفتر ونزد کیست  او گفت نزد مدیر مامورین  باز هم بدون که به گپ دوستم گوش کنم به رادیو تلویژیون رفتم  وعسکر ها مرا از شله گی هایم می شناختند یک سند دخول برایم  نوشتند ومن بداخل رفتم ود ر صحن رادیو تلویژیون از یک خانم پرسیدم  که میدیریت مامورین کجاست  وی گفت مرا تعقیب کنید من با ان خانم همراه شدم اودر فاصله تا دفتر مامورین از من پرسید که چه کار دارید ؟

 گفتم بخاطر مقرری امدم  .

گفت  که چرا خود را سرگردان میکند تلیفونی با مدیریت مامورین تماس بگیرید  حتمآ مشکلی موجود است وطرفم  دید وگفت در کدام ریاست مقرر میشوید ؟

 گفتم نمیدانم

 گفت  چه کاره مقرر میشود  ... یعنی لسانسه کدام فاکولته .... لاجواب ماندم

گفت وقت مامورین را ضایع نکنید هر وقت که فهمیدید که چه کاره ودر کدام ریاست مقرر میشوید تیلفونی تماس بگیرید ... رادیو تلویژیون خیلی بزرگ است وچندین ریاست دارد باعث سرگردانی خود وضیاع وقت مامورین نشوید

من گفتم  حالی که امده ام  یک بار باید بروم که مدیر مامورین این سند دخول را برایم امضا کند که عسکر دروازه می خواهد

او گفت بدهید که من برایت  امضا کنم

گفتم بروخوارک توچه کاره هستی من میخواهم که مدیر مامورین  بچه مرده را ببنیم واسطه خو برایش روان کردیم  نمیدانم  دگه چه میخواهد که مره مقرر نمی کند خانم کمی ناراحت شد وپرسید که نام واسطه شما چیست و چه کار میکند و افزود واسطه که داری چرا خودت را زحمت میدهید برو از واسطه ات پرسان کن برایت احوال بدهد چون  نزدیک مدیریت مامورین بودیم او پیش ومن از پشتش داخل دفتر بزرگ شدیم  وی در عقب میزش قرار گرفت و من از یک مامورکه نزدیک دروازه دفترقرار داشت پرسیدم که مدیر مامورین صاحب  کدام است انتظار داشتم که کدام اقای بد خوی چاق وبروتی را برایم نشان میدهدمامور مذکور با اشاره به ان خانم که من در راه برایش بچه مرده گفته بودم نشان داد دو پا داشتم ودو دیگر قرض کردم  فرار را بر قرار  ترجیع دادم  وقتکه به دروازه رسیدم  عسکر از من امضای مدیر مامورین را خواست ...گفتم عسکر جان مدیر صاحب در دفتر  نبود عسکر گفت مدیر صاحب نبود یکی از مامورین باید امضا کند من نمیدانم که شما کجا رفته بودید  وبه مدیریت مامورین تیلفون کرد ومرا دوباره روان کرد ....من که بدفتر رسیدم که مدیر مامورین همرای واسطه من در تیلفون گپ میزد  همینکه من به دفترداخل شدم مدیر مامورین مرا به اشاره در چوکی که مقابل میزش قرارداشت تعارف به نشستن کرد همینکه گوشی تلیفون را گذاشت از جبهه میزش یک دوسیه را کشد در همین لحظه شوهر دوستم (واسطه) که اصلآ مرا نمی شناخت داخل شد ومن هم او رانمی شناختم وی از مدیر مامورین یک جهان معذرت خواست

مدیر مامورین گفت شما چرا معذرت میخواهید  بفرمائید که من از اجرات قانونی که در باره نموده ام برایت تشریح کنم

من در چوکی نشسته وواسطه ام که هنوز هم نمیداند که من اینجا هستم  در باره من برای مدیر مامورین میگفت که مدیر صاحت من از بی احترامی که ان خانم در برابر شما نموده خیلی  معذرت میخواهم بخدا  خویش وقوم من نیست صرفآ یک دوست خانمم است  بیچاره شوهرش فوت کرده سه طفل دارد من صرفآ بخاطر که یک انسان را کمک کرده باشم  ...شما را زحمت دادم  ....

مدیرمامورین گفت پروا ندارد که خویش وقوم کیست از همین وطن است  کار حق مشروع اش است  اما مشکل از این قرار است .

{{مطابق قانون  مامورین وکارمندان که در سالهای گذشته نافظ گردیده در مملکت ما تلویژیون وجود نداشت واین قانون کهنه خواستهای  رادیو تلویژیون را بر اورده ساخته نمی تواند  زیرا مطابق این قانون سابقه دیکور وارایشگر ومکیاژروغیره در صنف اهل کسبه یعنی ( نجار وسلمان )امده است بنآ در تقرر همچو افراد که درحقیقت هنرمند میباشند مشکل قانونی داریم ازهمین خاطرمدیریت مامورین طی ورقه عرض به صدارت  اعظمیّ پیشهاد وایجاد بست اریشگر ومکیاژر ودیکور و خطاط و رسام  وغیره ضرورت های رادیو وتلویژیون رادر تشکیل سال جاری از صنف اهل کسبه جدا .وبه صنف هنرمند در خواست نموده است  تا زمانیکه صدارت پیشنهاد ما را منظور نکند  من هیچ کار کرده نمیتوانم هرگاه این پیشنهاد منظور شد بعدآ این خانم را جهت اخذ امتحان آریش  به هیت مربوط روان میکنیم وبا اشاره دست مرا به نفر واسطه ام نشان داد }}

نفر واسطه ام که بطرف من  دید  خیلی خجالت کشیدم .

وقت که از مدیریت مامورین برامدم  اقای که واسطه من شده بود برایم گفت که دیگر طرف رادیو تلویژیون نیاید که مراخجالت دادید 

بعد از ان فهمیدم که همه اجرات مطابق قانون صورت میگیرد وازعدم درک قانون  کار خود را خراب کردم وبرای هرکس ومخصوصآ برای اولاد هایم نصحیت کرده ام که هیچ گاه( واب را نا دیده موزه را از پا نکشند )

من از خانم راضیه پرسیدم که اگر ان خانم که مدیر مامورین بود تصادفآ درمقابل شما بیاید شمابرایش چه می گوید ؟

گفت :از وی معذرت میخواهم .

در همین لحظه ترن (ریل)امد  ومن او را در اغوش کشیدم ...گفتم پروا ندارد مدیر مامورین از این بچه مرده گی ها زیاد شینده است .

                                                  مدیر مامورین

 

 

 

 

 


September 24th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان